مامان و بابا ها عاشقتوونییم!

داستان های کوتاه عاشقانه

ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ.ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩ. ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ5ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ،ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ،ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻗﻄﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﭼﮑﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ.ﺁﺏ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﭼﮑﯿﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﭘﺴﺮﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ...

_____________________________

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر

پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!

_____________________________

مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است…

به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.
به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو…

« ابتدا در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد. »

آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم.

سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید:

« عزیزم ، شام چی داریم؟ »

جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت:

« عزیزم شام چی داریم؟ »

و همسرش گفت:

« مگه کری؟! » برای چهارمین بار میگم: « خوراک مرغ » !! 

___________________________

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند . آن ها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند .
در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد مسافرت مان چه بود ؟
پسر پاسخ داد : عالی بود پدر !....

پدر پرسید : آیا به زندگی آن ها توجه کردی ؟
پسر پاسخ داد: فکر می کنم !
پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا . ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند . حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آن ها بی انتهاست !
در پایان حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه کرد : متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم !

__________________________

هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.
وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟
هیزم شکن گفت: تبرم توی رودخونه افتاده.
فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از هیزم شکن پرسید:"آیا این تبر توست؟"
هیزم شکن جواب داد: "نه"
فرشته دوباره...

به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید: آیا این تبر توست؟
دوباره، هیزم شکن جواب داد: "نه".
فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید: آیا این تبر توست؟
جواب داد: آره.
فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد.
روزی دیگر هیزم شکن وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی همان رودخانه. هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب.
فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید: زنت اینه؟ هیزم شکن فریاد زد: آره!
فرشته عصبانی شد. " تو تقلب کردی، این نامردیه "
هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی، اگه به جنیفر لوپز "نه" می گفتم تو می رفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی.و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره.

_________________________

دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....

 کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من

 زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک

برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق

 بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دختري بود نابينا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس **** گاه تو خواهم شد »

***
و چنين شد که آمد آن روزي
که يک نفر پيدا شد
که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد
و دختر آسمان را ديد و زمين را
رودخانه ها و درختها را
آدميان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

***
دلداده به ديدنش آمد
و ياد آورد وعده ديرينش شد :
« بيا و با من عروسي کن
ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام »

***
دختر برخود بلرزيد
و به زمزمه با خود گفت :
« اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ »
دلداده اش هم نابينا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسري با او نيست

***
دلداده رو به ديگر سو کرد
که دختر اشکهايش را نبيند
و در حالي که از او دور مي شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
 
 
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
 

 دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.
 
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….
 
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است، ولی روی تابلوی او نوشته شده بود: امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم.
 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

عاشقانه ها!

اگر کسي را دوست داشته باشي ، نمي توني توي چشم هاي

اون زل بزني... نمي توني دوريش را تحمل کني... نمي توني

 بهش بگي که چقدر دوستش داري... نمي توني بهش بگي

چقدر بهش نياز داري ... واسه همينه که عاشق ها ديوونه ميشن . . .

 
***********
گفتی که دگر در تو چنان حوصله ای نیست. گفتم که مرا دوست نداری گله‌ای نیست . رفتی و خدا پشت و پناهت به سلامت بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست...

***********
دوستی شوخی سرد آدمهاست ...بازی شیرین گرگم به هواست... واسه كشتن غرور من و تو ...
دوستی توطئه ثانیه هاس!

**********
اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم و یا از روی خودخواهی فقط خود را پسندیدم اگر از دست من در خلوت خود گریه كردی اگر بد كردم و هرگز به روی خود نیاوردی اگر زخمی كشیدی تو گاهی از زبان من اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن بیان من... گناهم را ببخش .... حلالم کن و بعد دعایم کن...

**********
زندگی کوتاهتر از آن است که به خصومت بگذرد و قلب ها گرامی تر از آن هستند که بشکنند
فردا طلوع خواهد کرد حتی اگر نباشیم.

**********
چشماتو واسه زندگی میخوام دلتو واسه عاشقی. صداتو واسه شادابی دستاتو واسه نوازش.
پاهاتو واسه همراهی عطرتو واسه مستی. و خودتو واسه خود خود خود خودم!!

**********
رفاقت ايستادن زير باران و با هم خيس شدن نيست ،رفاقت آن است كه يكي براي ديگري
چتر شود و ديگري نفهمد كه چرا خيس نشد!

**********

همیشه در ریاضیات ضعیف بودم

سالهاست دارم حساب میکنم چگونه من بعلاوه ی تو ، شد فقط من  . . .

**********

با اینکه ازم دوری اما هر وقت دستمو میزارم رو قلبم ، میبینم سر جاتی !

**********

دگر درد دلم درمان ندارد / مسیر عاشقی پایان ندارد

مرا در چشم خود آواره کردی / نگاهت دور برگردان ندارد . . .

**********

لعنت به همه ی قانون های دنیا که در آن شکستن دل پیگرد قانونی ندارد . . .

**********

زندگی شبیه شعریست
قافیه هایش با من ،  ” تو ” فقط همیشه ردیف باش !

**********

گل اگر چشم خودش باز کند خواهد مرد / ماه در اوج غرورش به زمین خواهد خورد
چون به زیبایی تو حسرت ، عالم خوردند / برق چشمان تو روح از تنشان خواهد برد . . .

**********

دیـگـــر نه اشـکـــهایــم را خــواهـی دیــد
نه التـــمـاس هـــایم را
و نه احســـاســاتِ ایــن دلِ لـعـنـتـی را…
به جـــایِ آن احســـاسی که کُـــشـتـی
درخـتـی از غــــرور کـاشـتم…

**********

 تا تویی در خاطرم با دیگران بیگانه ام ،با خیالت هم نشین با دوریت دیوانه ام .

**********

اگر روزی یکی از تارهای ساز زندگیت پاره شد.آهنگ زندگیت رو طوری بنواز که هیچ کس نفهمه به تو چی گذشت!!

**********

یه رابطه از اونجایی خراب میشه که
تو ناراحتش کنی و یکی دیگه آرومش  . . .

**********

بهانه میتراشی و مرا عذاب میدهی / به روح بی قرار من تو اضطراب میدهی
دلم پر از گلایه ها ، تنم اسیر درد و خون / ولی تو قهر با دلم برای لحظه ی مکن . . .

**********

قشنگترین صدایی که می تونین از عشقتون بشنوین وقتیه که از خواب بیدار میشه و گیج حرف میزنه !!

**********

چشم هایم را به بیمارستان می برم…
نمی دانم چه مرگشان شده!
هر شب در خواب جایشان را خیس می کنند…

**********

دلت را خانه‌ی دریا نکردی
نگاهی بر من شیدا نکردی
درون چشم تو گم بودم، افسوس
گذشت عمر و مرا پیدا نکردی..

**********

اینجا زمین است ، زمین گرد است !
تویی که مرا دور زدی ..... فردا به خودم خواهی رسید !!!!
حال و روزت دیدنیست....

**********

آموخته ام هرگاه کسی یادم نکرد؛ من یادش کنم. شاید او تنهاتر از من باشد …

به یادتم.

**********

همیشه حرارت لازم نیست...گاهی از سردی یک نگاه... میتوان آتش گرفت .

**********

هربار که کودکانه دست کسی را می گرفتم ، گم میشدم
حالا آنقدر که در من هراس گرفتن دستی است ، اضطراب گم شدن نیست !

**********

دیشب دونه دونه به ستاره ها سر زدم اما هیچکدوم تو نبودی
اما وقتی به آخرین ستاره رسیدم، آروم بهم گفت:
اون خوده ماهه تو هنوز دنبال ستاره ای؟؟

**********

میدونی فرق تو با اشکام چیه؟
اشک من بخاطر تو زود میاد ولی تو به خاطر اشک من دیر میایی!

**********

آرزو دارم فقط یکبار سرت را روی سینه ام بگذاری
تا طپش نامنظم قلبم را احساس کنی ولی از این میترسم که قلبم به احترامت بایستد!

**********

روز مادر

بازم سلاااااااااااام به همه دوستای خوب و گل و مهربون و باحال و ناز و ..... خودم!!!!از نظرای خیلی خوبتون و توجه ای که نشون میدین خیلی ممنووووووونم و اینم بگم که عاشقتووووونمم!!حالا چون امروز روز مادره دلم می خواست که چند تا تبریک روز مادر رو بذارم و با این کار روز مادر رو به هر مامان و خانوم گلی که این وبلاگو میبینه تبرییییییک بگم!روزتون مبااااااااااارررررک!اگه می خواین که اس ام اس ها و تبریک های مخصوص روز مادرو بخونین برین توی ادامه مطلب...بدویین!!و مثل همیشه نظرم فراموش نشه!!!!!!

ادامه نوشته

tavallod!

بچه ها میدونین 30 اردیبهشت چه روزیه؟؟؟!!!!!!!یه روز خیلی خیلی خیلی.....مهم!!!اون روز تولدمه!!یه عااااااالمه تبریک به خودم!!!

جک های غضنفری!!

به غضنفر میگن: چی شد مامانت مرد ؟
میگه: رفت پشته بوم رخت پهن کنه افتاد…
میگن افتاد مرد ؟ میگه: نه بابا افتاد رو کولر ، کولر افتاد پایین.
میگن اون موقع مرد؟
میگه:نه باباجان، بعد افتاد رو تراس ، تراس خراب شد.
میگن:خوب این دفعه مرد ؟

میگه: نه بعد افتاد رو سقف گاراژ، سقف خراب شد!
میگن:حتماً ایندفعه مرد ؟
میگه:بازم نمرد، دیدیم داره کُلّ خونه خراب میشه، با تفنگ زدیمش!

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

غضنفر نون بربری خریده بود و از جلوی نونوایی ماشینی رد شد دید نونا تو دستگاه دارد می چرخن. به یارو میگه چقدر میگیری نونه منم یه دور سوار کنی؟

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

 

به غضنفر میگن یه شعر بگو؟ میگه: میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جانم به قربانت ولی حالا چرا عاقل کند کاری کند که باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواستن توانستن است.

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

به غضنفر میگن: یه میوه خوشمزه، آبدار و شیرین نام ببر؟ میگه: خیار! میگن: خیار کجاش آبدار و شیرینه؟ میگه: با چایی شیرین بخور، نظرت عوض میشه!

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

غضنفر رفته بود زيارت امام رضا. بعد از زيارت دستش را براي احترام روي سينه «
اش گذاشت و عقب عقب آمد بيرون. يه دفعه ديد که خورده به يه چيزي. نيگاه کرد
، ديد که يه تابلو است و روش نوشته: تبريز 5 کيلومتر!


۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰


يک بار يک غضنفر زنگ ميزنه تاکسي تلفني ميگه اقا ماشين داريد. مردي که پشت تلفن «
بوده جواب ميده بله. غضنفر ميگه خوش به حالتون ما نداريم!!

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

به غضنفر مي گن شما ايميل دارين؟ مي گه نه خيلي ممنون «
من تازه غذا خوردم نوش جان!!!


۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

به غضنفر مي گن اين ميس کال که مي گن چيه؟ مي گه نمي دونم والا «
ولي فکر کنم يه واحد اندازه گيري باشه........مثل يه مثگال زعفرون!!

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰


غضنفر با کُت وزير شلواري تو خونشون نشسته بوده. ازش مي‌پرسند: «
واسه چي تو خونه کت پوشيدي؟ ميگه: آخه شايد مهمون بياد! ميپرسن:
پس چرا ديگه زير شلواري پوشيدي؟! ميگه: خوب شايد هم نياد!!!

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

غضنفر ميره تو صف نونوايي، شاطره ميگه: نون تا اينجا بيشتر نمي‌رسه، بقيه برن. غضنفر «
ميگه: ببخشيد ميشه جمع‌تر وايسين نون به ما هم برسه!!

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰


غضنفر از زمين و زمان گله مي کرده مي گه: چه دنياي بدي شده ادم نمي تونه

به هيچ کـ..س اعتماد کنه از صبح تا حالا از 10نفر ساعت پرسيدم هر کدوم


يه چيز مي گن نمي دونم حرف کدوم رو باور کنم؟!

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

غضنفر مى ره خواستگارى به دختره يه بليط اتوبوس مى ده! بابائه دختره شاکى ميشه ميگه: «
مرديکه ي خر اين چيه؟ غضنفر:ميگه احمق ارائه ي بليط نشان دهنده شخصيت!!

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

جک و شادی!!!

از تركه ميپرسن تعطيلات كجا رفتي؟ ميگه واللا امام رضا طلبيد رفتيم شمال!!

۰۰۰

۰۰۰

۰۰۰

جوايزنفيس بانكهاي قزوين نفرسوم5 كودك نفردوم10 كودك نفراول كليد مهدكودك!!

۰۰۰

۰۰۰

۰۰۰

 مثل شقايق زندگي کن ، کوتاه اما زيبا ، مثل پرستو ، فصلي کوچ کن ، اما هدفمند ، مثل پروانه بمير ، دردناک اما با عشق ، مثل خر عرعر کن ، بلند اما شمرده و خوانا!!!

۰۰۰

۰۰۰

۰۰۰

زنها علاقه زيادي به رياضيات دارند، زيرا آنها سن خود را تقسيم بر دو و قيمت لباسهايشان را ضربدر دو و حقوق شوهرانشان را ضربدر سه ميکنند و پنجاه سال هم بر سن دوستان خود مي‌افزايند!!!

۰۰۰

۰۰۰

۰۰۰

تركه با يكي تصادف ميكنه، افسر مياد ميگه: كدومتون مقصريد؟ تركه ميگه: والا من خواب بودم از اين آقا بپرسيد!!

۰۰۰

۰۰۰

۰۰۰

یه روز از یه شیرازی میپرسن که راسته که شیرازی‌ها حرف دومشون همیشه فحشه؟ شیرازیه میگه: کدوم بیشرفی این حرف رو زده!!!

۰۰۰

۰۰۰

۰۰۰

معلمه سر کلاس ميگه هرکس خنگه از جاش بلند بشه.يه شاگرده بلند ميشه ميگه : آقا بخدا ما خنگ نيستيم فقط خواستيم شما تنها نباشيد !!!

۰۰۰

۰۰۰

۰۰۰

يه روز يه اصفهانيه داشته به خودش اب يخ مي ريخته. يكي مي بيندش و ازش مي پرسه چرا همچين مي كني؟ ميگه مي خوام سرما بخورم. يارو ميگه چرا؟ ميگه اخه يه پني سيلين تو خونه دارم داره تاريخ مصرفش ميگذره!!!

۰۰۰

۰۰۰

۰۰۰

یه بنده خدایی :آقا اين همسايه مون ساعت 2 نصفه شب هي با مشت ميكوبيد به ديوار خونمون! دوستش:عجب آدم هاي مردم آزاري پيدا ميشن.حتماً نذاشتن بخوابي؟ همون بنده خدا میگه:نه,خوشبختانه خواب نبودم,داشتم شيپور تمرين مي كردم !!!

۰۰۰

۰۰۰

۰۰۰

مرد: وقتي دعوامون ميشه چرا عصباني نمي شي؟ زن : خودمو کنترل مي کنم . مرد: چه جوري ؟ زن : کاسه توالت رو مي شورم . مرد : چه ربطي با دعواي من و تو داره ؟ زن :آخه با مسواک تو مي شورمش!!!

۰۰۰

۰۰۰

۰۰۰

 برو پايين سر کاري نيست

 l-l

  l-l    

  l-l

 l-l

l-l

  l-l

حالا ميخواي نردبونو بردارم اين پايين بموني؟

۰۰۰

۰۰۰

۰۰۰

وقتی که چشمم بهت افتاد!قلبم شروع به تپیدن کردرنگ از صورتم پرید ایستاده بودم نگاهت میکردم تو هم با اون چشمای درشتت به من خیره شده بودی من تمام قوامو جمع کردم و فریاد زدم: ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوســـــــــــــــــــــــــــــــــک! !

۰۰۰

۰۰۰

۰۰۰

اصفهاني خونش آتيش ميگيره -اس ام اس ميده آتش نشاني - ميگه به اين شماره اي که افتاده زنگ بزنين تا آدرسمو بدم!!!

۰۰۰

۰۰۰

۰۰۰

ترکه داشته با اخم پولکي ميخورده بهش ميگن چته؟ ميگه :والا ما هرچي بگيم شماها ميگين ترکا خرند ولي به خدا اين چيپسا شيرينند!!!

۰۰۰

۰۰۰

۰۰۰

اگه خواستي يکي هميشه دوستت داشته باشه . . . اگه ميخواي تنهات نذاره . . بهت وفادار بمونه . . . ازدواج نکن ............ .... سگ بخر !

۰۰۰

۰۰۰

۰۰۰

خروسه ميره لب ديوار ميبينه ماشين حمل مرغ رد مي شده صدا ميزنه بچه ها بياييد سرويس دخترها داره مياد ديدنم!!

۰۰۰

۰۰۰

۰۰۰

معلم تاریخ ازشاگردی که دو سال در کلا س چهارم به خاطر درس تاریخ مانده بود! پرسید:آقامحمدخان قاجارچه کرد؟

دانش آموزجواب داد:هیچی دوسال مرا مردودکرد.

۰۰۰

۰۰۰

۰۰۰

مدرسه: زندان آلکاتراس

زنگ مدرسه:حمله آپاچی ها

معلمان مدرسه:جنگجویان کوهستان

رفتن به پای تخته سیاه:عملیات کرکوک

بـیرون از مـدرسه:خارج از محدوده ۱۸قـدم

نگاه دانش آموز به معلم:می خواهم زنده بمانم

تعطیلات مدرسه:روزهای خوش زندگی

گرفتن نمره ۲۰:یک بار برای همیشه

امتحانات شهریور:شانس زندگی

اخراج ازمد رسه:مهاجرت

تقلب:چشم هایم برای تو

کارنامه:آن سوی آتش

مبصر:افعی

زنگ زیست:راز بقا

دفتر مدرسه:منطقه ممنوعه

پنج شنبه ها:خانه دوسـت کجاست

بردن کـارنامه به خانه:خانه در آتش

کارنـامه تـجدیدى:سالهای دور از خانه

انجمن مدرسه:ارتش سرى !!!

۰۰۰

۰۰۰

۰۰۰

مئلم اظیضم ، برایم ضهمط کشیدی ، دیکطح یادم دادی .. 
از تو ممنونم!!!

۰۰۰۰۰۰۰۰

 


 


 

غمگین هاا!!!

زندگي يعني بازي. سه ، دو ، يک … سوت داور............ بازي شروع شد!!! دويدي ، دست و پا زدي ، غرق شدي ، دل شکستي ، عاشق شدي ، بي رحم شدي ، مهربان شدي… بچه بودي ، بزرگ شدي ، پير شدي سوت داورــــــ0?ــــــــــ بازي تمام شد... زندگي را باختي!!

اشکاتو پاک کن همسفر گاهي بايد بازي رو باخت اما اينو يادت باشه باز مي شه زندگي رو ساخت!!

----

----

----

آخر ساعت درس يك دانشجوي دوره دكتراي نروژي ، سوالي مطرح كرد: استاد،شما كه از جهان سوم مي آييد،جهان سوم كجاست ؟؟ فقط چند دقيقه به آخر كلاس مانده بود.من در جواب مطلبي را في البداهه گفتم كه روز به روز بيشتر به آن اعتقاد پيدا مي كنم. به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جايي است كه هر كس بخواهد مملكتش را آباد كند،خانه اش خراب مي شود و هر كس كه بخواهد خانه اش آباد باشد بايد در تخريب مملكتش بكوشد. پروفسور محمد حسابي .

---

---

---

مي داني؟ من همه گمشده هايم زندگي ام را در گوشه و كنار اين كلبه جستجو مي كنم همه لحظات از دست رفته را مي خواهم جايي همين اطراف پيدا كنم شايد نشود اما من مي گويم مي شود مي داني؟ اين كلبه با وجود آنكه ديگر عصر سنگ و آهن سالهاست آغاز شده، روزگار سيماني و درخشندگي شيشه اي مدتها فرا روي انسان قرار گرفته، جاني دارد از جنس روح من، محبتم به تو و علاقه به بودن در كنارت. آنگونه بگويم كه اگر بداند روزي ماواي نخواهد بود، چه بسا در ساعتي و يا كمتر ديوارهايش فرو بريزد.

---

---

---

دنياي عجيبي است؛ وقتي مي خواهي گريه کني، شانه اي نداري تا سر بر آن گذاري و غم دلت را زار زار اشک بريزي و وقتي شانه اي براي گريستن داري ديگر اشکي براي ريختن نداري، و نه حتي نيازي به ريختن اشک

---

---

---

اشتباهي كه همه عمر پشيمانم از آن اعتمادي است كه بر مردم دنيا كردم پيش از اين مردم دنيا دلشان درد نداشت ..... ؟! خودمانيم ... !!! زمين اين همه نامرد نداشت!!

---

---

---

زرد است که لبريز حقايق شده است تلخ است که با درد موافق شده است شاعر نشدي وگرنه مي فهميدي پاييز بهاري است که عاشق شده است!

---

---

---

زرد است که لبريز حقايق شده است تلخ است که با درد موافق شده است شاعر نشدي وگرنه مي فهميدي پاييز بهاري است که عاشق شده است

---

---

---

زندگي هنر نقاشي کردنه بدون استفاده از پاک کن. سعي کن هميشه طوري زندگي کني که وقتي به گذشته بر مي گردي نيازي به پاک کن نداشته باشي

---

---

---
 

تبرییییییک تبریییییییییک!!

سلااااااااااام به همه دوستای خوب و گلم.دلم کلللللللللییی واستون تنگیده بووود!!این چند وقته سرم حسابی واسه عید شلوغ بود نتونستم بیام و مطلبای جدید بذارم و ازتون واسه نظرای خوبتون تشکر کنم.کللییییییییی مرسییییراستی عید داره میاد.یه عالمه خوشحالم و واستون بهترین آرزو هارو دارم.راستی کلی هم دوستون داااااااااااااااارممم!!!!!!